مطالب مذهبی ، داستانهای قرآنی ، داستان های عبرت آمیز آخرین مطالب
علم اندوزی کورحقیقی آزادگی غیبت سخن چینی تجسس غفلت بخل تکبر افسوس پادشاه به هنگام مردن عقل، بزرگترین نعمت الهی محافظت از خویشتن عبرت خطر سلامتی و آسایش پی نوشت : 1- شیخ بهائی ، حکایت و حکمت ص 143. موضوع مطلب : حکایت, داستان آموزنده طلبه ای نزد پدر روحانی ماکاریو رفت و از او خواست بهترین راه جلب رضایت خدا را به او بگوید . ماکاریو گفت : به گورستان برو و به مرده ها توهین کن . طلبه دستور پدر روحانی را انجام داد و روز بعد نزد او برگشت . پدر روحانی گفت : جواب دادند ؟ - نه . - پس برو آنها را ستایش کن . طلبه اطاعت کرد و همان روز عصر ، نزد پدر روحانی برگشت . پدر از او پرسید : که آیا مرده ها جواب داده اند ؟ طلبه گفت نه . پدر روحانی گفت : برای جلب رضایت خدا همین طور رفتار کن . نه به ستایش های مردم توجه کن و نه به تحقیرها و تمسخرهایشان . این طور می توانی راه خودت را در پیش بگیری .
موضوع مطلب : حکایت, داستان آموزنده لوکاس راهب به همراه شاگردش از دهی میگذشت . پیرمردی از او پرسید : ای قدیس ، چگونه به خدا برسم ؟ لوکاس پاسخ داد : خوش بگذران و با شادی ات خدا را نیایش کن .و به راه خود ادامه دادند . کمی بعد به مرد جوانی برخوردند . مرد جوان پرسید : چه کنم تا به خدا برسم ؟ لوکاس گفت : زیاد خوش گذرانی نکن . وقتی جوان رفت ، شاگرد از استاد پرسید : بالخره معلوم نشد که باید خوش بگذرانیم یا نه :لوکاس پاسخ داد : (سیر و سلوک روحانی مثل گذشتن از یک پل بدون نرده است که روی یک دره کشیده شده باشد . اگر کسی بیش از حد به سمت راست کشیده شده باشد می گویم به طرف چپ برود و اگر بیش از حد به طرف چپ گرایش داشته باشد ، می گویم به سمت راست برود . این باعث می شود از راه منحرف نشویم و در دره سقوط نکنیم .)
موضوع مطلب : حکایت, داستان آموزنده مردی رو به دوستش کرد : -طوری درباره خدا صحبت می کنی که انگار شخصا او را می شناسی و حتی رنگ چشمهایش را هم می دانی . چه لزومی دارد چیزی را خلق کنی که به آن اعتقاد داشته باشی ؟ بدون این نمی شود زندگی کرد ؟ و او پاسخ داد : - تو تصور می کنی که دنیا چه طور خلق شده ؟ می توانی معجزه ی زندگی را توجیه کنی ؟ مرد گفت : پیرامون ما همه چیز حاصل تصادف است . همه چیز اتفاقی است . دوستش گفت : - درست است . پس تصادف نام دیگر " خدا " است .
موضوع مطلب : حکایت, داستان آموزنده مردی با یوشع بن کارچاه مصاحبه می کرد : -چرا خدا از راه بوته ی خار با موسی (ع) صحبت کرد؟ -اگر هم درخت زیتون یا بوته ی تمشکی را انتخاب می کرد ، همین سوال را می کردید . اما سوالتان را بی جواب نمی گذارم .خدا بوته خار بیچاره و کوچکی را انتخاب کرد تا بگوید بر روی زمین جائی نیست که " او " حضور نداشته باشد .
موضوع مطلب : حکایت, داستان آموزنده پیوند روزانه پیوندها لوگو لینک های مفید آمار وبلاگ
|
||||||