وبلاگ :
مطالب مذهبي ، داستانهاي قرآني ، داستان هاي عبرت آميز
يادداشت :
نامي ديگربراي خدا
نظرات :
0
خصوصي ،
4
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
نورالدين
يک روز من مريض شدم به بيمارستان رفتم و بستري شدم.دزد هم کيفم را داخل ماشين که غير از پول و مدارک يک جلد کلام الله مجيد نيز در آن بود را دزديد. تا روزها ي بعد که از بيمارستان مرخص شده بودم ناراحت از دست دادن قرآنم بود.در يک نيمه شب وقتي بيدار شدم دوباره يادم به قرآنم افتاد و گفتم خدايا فقط بلدي از قرآن خودت محافظت بکني ؟صبح جريان را به همسرم گفتم و گفتم نمي دانم چرا اينگونه با خدا صحبت کردم.همسرم گفت قرآن که در کمد است گفتم نه من خودم همان صبح قرآن را در کيف گذاشتم .رفت و يک کيسه پلاستيک آورد که قرآن و مقداري از مدارک درآن بود.آري آن دزد اين کتاب شريف را همراه مقداري از مدارک به ماشين باز گردانده بود . و به اين ترتيب قرآن من نيز بوسيله خدا محافظت گرديده بود.الحمد لله